دو سفر كوچولو
تو دو هفته ي گذشته گل پسر دو سفر كوتاه به شمال و شيراز داشت و خدا رو هزار مرتبه شكر هر دو براي جشن و شادي بود.
سفر شمال به قصد تولد يك سالگي ياس، دختر عمو جون كيارش بود. خاله فاطمه و عمو عليرضا حسابي برا اون تولد سنگ تموم گذاشته بودن و كيارش هم تا ميتونست تو جشن شيطوني كرد. كيك تولد رو با انگشتاش آبكش كرد و دور از چشم مامان ميترا يك عالمه گيلاس اونم با هسته خورد كه در نتيجه تا چند روز بعدش دل درد داشت.
۲۳ام تير هم آقا كيارش به اتفاق مامان ميترا يه سفر هوايي به شيراز داشت، ولي فرق اين سفر با بقيه سفرهاي هوايي گل پسر اين بود كه ديگه موقعيتش از Infant به Child تبديل شد و براخودش يه صندلي مجزا داشت.
به علت تعطيلات نيمه شعبان يه خورده بليط سخت گير اومد. بليط رفت رو يكسره پيدا كرديم ولي بليط برگشت با توقف در اصفهان گير اومد. پسر كوچولوي من آخرين باري كه سفر هوايي رو تجربه كرد اواخر سال گذشته بود كه تا اون موقع زياد علاقه اي به هواپيما نداشت. اما از بعد از اون به شدت به اين پرنده ي آهنين علاقه مند شد و انواع و اقسامش رو تو خونه براخودش جمع كرد. اين بود كه اين سفر براش هيجان بيشتري داشت. جالبه كه وقتي داشتيم از پله ها بالا مي رفتيم با اصرار زياد ميگفت بريم سوار بشيم . من ميگفتم مامان جون داريم ميريم بالا ديگه، ميگفت نه بريم روش بشينيم
.
اما نكته ي بسيار عجيب اين بود كه كيارش تو راه ۵۵ دقيقه اي رفت به شدت ناآروم بود و اصلا دوست نداشت بشينه انواع و اقسام بهونه هاي عالم رو گرفت، از جمله :"من بابا رو ميخوام ، باباي خودمو!!!" يا "من سيب ميخوام همين الان" حالا از بخت بد مامان ميتراي بيچاره همه چيز تو كيفش داشت الا سيب
يا "پياده شيم ديگه، هواپيما بسه
" و .... خدا رو شكر اين بهونه گيري ها با ديدن مادر و خاله مريم تموم شد و پسركم خوشحال از اينكه بالاخره رسيديم به آرامش رسيد. اما راه برگشت رو كه تقريبا سه ساعت طول كشيد ، حتي ۱ دقيقه هم بي قراري نداشت، مثل آقاهاي گل گلاب كنار مامان نشسته بود و گاهي شعر ميخوند گاهي خوراكيهاش رو ميخورد ، از اصفهان تا تهران هم كه خوابش گرفته بود و دراز كشيده بود![]()
. اين موجودات شگفت انگيز واقعا غير قابل پيش بيني اند.
خونه مادر كه حسابي بهش خوش گذشت و اين دفعه پسرك من حسابي حرف گوش كن شده بود، نه خرابكاري نه كنجكاوي بيش از حد و ...، شبها برا خودش تو حياط خونه ي مادر به بازي و شيطوني مشغول مي شد:
روز شنبه ۲۵ام هم عروسي نوه خاله ام ، سارا بود از اونجايي كه كيارش عاشق رقص و آهنگ و شلوغي هست حسابي برا اين مراسم ذوق و شوق داشت :
كيارش قبل از رفتن به مراسم:
اما به محض ورود به باغ، تمام اون هيجانات برا رقص و آهنگ تبديل شد به انواع و اقسام شيطوني ها و تا ساعت ۱ صبح كه تو باغ بوديم ادامه داشت. اين گل پس از همه جا سر در مي آورد:
گاهي روي ماشين عروس و داماد
:
گاهي كنار جوب آبي كه دور تا دور باغ بود
:
گاهي روي سفره عقد در حال نون و پنير خوردن
:
و گاهي اوقات هم زير صندلي ها!!!!!!!!!! آخه دنبال چي ميگردي مامان جون![]()
از ساعت ۱ تا ۵ صبح هم كه خونه ي خاله ي مامان ميترا بوديم و اين فسقل خان يك تنه بيدار بود و در حال بدو بدو، نميدونم والا شايد تو عروسي red bullاي چيزي پيدا كرده بود خورده بود!
هر دو سفر بسيار مختصر و مفيد بود و واقعا برا روحيه ي هممون لازم.
خدايا خودت كمك كن كه هميشه دل همه شاد باشه و هيچ عزم و سفري برا غم و ناراحتي نباشه![]()










(کیارش 1روزه)