عيدانه

بوي بهار داره مياد، بوي عيد، لباس و كفش نو. خيابونا شلوغ پلوغ شده و همه دارن بدو بدو ميكنن. اومدن عيد و نو شدن سال علاوه بر تازگي كه برا هركسي داره برا من و بابا مرتضي يه رنگ و بوي ديگه داره.

يكم فروردين هر سال يادآور بهترين روز زندگيه ماست. روزي كه با عوض شدن حس و حال و سر وضع همه ي آدما، حال و هواي خونه ي ما هم با اومدن هديه ي آسمونيم عوض شد و با خنده ها و گريه هاي شيرينش فضاي خونه رو عوض كرد. 

از اون اولين روز دوست داشتني دو سال گذشت و فقط 6روزه ديگه به پايان دو سالگي كيارش عزيزم مونده. سال 89  پر از تغيير و تحول برا پسر عزيزم بود:

- شروع راه رفتنش به تنهايي و بدون احتياج به كمك

- رفتن به مهد كودك و تجربه ي يك زندگيه جديد

- شروع حرف زدن و ساختن جملات چهار ، پنج كلمه اي و بيشتر

- جدايي از شير مادر و رسيدن به يك استقلال تازه

- و در نهايت دو سالگيه معروف كه اين فرشته ها رو به هيولاهاي كوچولو تبديل ميكنه

به خاطر گذشتن موفقيت آميز تمام اين مراحل خداي مهربون رو شكر ميكنم. خيلي خوشحالم كه امسال از يك ماه مونده به عيد پسرم در انتظار اومدن ماهي گلي به بازار و خريدن اون و آوردنش به خونه بود. دو شب پيش وقتي بابايي با سه تا ماهي گلي كه به نيت هر سه تامون خريده بود وارد خونه شد و كيارش اون ماهي هاي ناز رو تو پلاستيك پر از آب ديد، انگار كه تموم دنيا رو بهش داده بودن. شور و شوقي تو چشماش ديده مي شد كه انگار هيچ چيزه ديگه بيشتر از اون سه تا ماهي نميتونست خوشحالش كنه. تموم اون شبش رو در كنار تنگ ماهي ها گذروند، تموم كتابهاش رو آورد و بهشون نشون داد و همچنين ماشين ها و اسباب بازيهاش رو.

با همشون حرف مي زد و بهشون ميگفت : "دوست دارم، ماهي گلي عزيزم"

تو اين عكس داره ماهيا رو بوس ميكنه

NadaPenny.com Free Image Hosting

NadaPenny.com Free Image Hosting

NadaPenny.com Free Image Hosting

سفره ي هفت سين امسال خونمون رو دارم با كمك كيارش تهيه ميكنم، از رنگ كردن تخم مرغ ها شروع كرديم كه از همه چيز بيشتر براش لذت داشت.

عكس زير اثر هنريه دستاي كوچولوي پسركم هست :

NadaPenny.com Free Image Hosting

 

و آنچه گذشت تا اين محصول به دست آمد :

NadaPenny.com Free Image Hosting

NadaPenny.com Free Image Hosting

NadaPenny.com Free Image Hosting

NadaPenny.com Free Image Hosting

دو روز ديگه به اميد خدا عازم شهسوار هستيم تا سال تحويل رو در كنار بابارضا و مامان مهين بگذرونيم. اين پست آخرين پست سال 89 وبلاگ كيارش عزيزم هست و به زودي با عكسهاي سفره هفت سين و تولد هاي كيارش در شمال و شيراز پست سال 1390 وبلاگ رو افتتاح ميكنيم.


همه با هم دعا كنيم كه سال 1390 برا همه ي انسانهاي پاك روي زمين سالي پر از سلامتي و خير و بركت و از همه مهمتر آرامش باشه و انشاء اله مثل سالهاي قبل خداي مهربون باز هم يار و ياور ما باشه تا بتونيم از اين هديه هاش نگهداري كنيم و پرورششون بديم.

همبازي هاي تازه

كيارش من از مرحله ي قطع وابستگي به شير مامان گذشت اما اثرات و پس لرزه هاش هنوز وجود داره و همچنان بهانه گيري ها و ناآرومي هاش ادامه داره. من هرچند خيلي وقتا از كوره در ميرم ولي نهايت سعي و تلاشم رو براي همراهي با اين پسر كوچولو ميكنم و هميشه از خداي مهربون خواستم بهم كمك كنه و حواسش به من باشه.

اما قطع شير كيارش يك تغيير رفتار بزرگ برا گل پسرم داشت و اونم اينكه به شدت به اسباب بازيهاش و مخصوصا "هواپيماهاش" و "ماشين هاش" وابسته شد! اين وابستگي در حدي هست كه شبها موقع خواب علاوه بر بغل كردن بالشتش، حداقل دو تا ماشين پليس، يه ماشين قرمز رنگ و يه هواپيماي كوچولو رو بغل ميكنه و با دست پر در حالي كه به زحمت بالشتش رو هم نگه داشته تو بغلم ميخوابه! البته اين توضيح رو بدم كه اكثر اوقات برا اينكه راحت تر بتونه بخوابه و نبود شير مامان رو حس نكنه بايد راش ببرم  و حواسم هم باشه كه مبادا يكي از اون چهار پنج قلم چيزي رو كه بغل كرده زمين نيافته كه اگر اين اتفاق بيافته هر چه رشته بودم پنبه ميشه و دوباره بايد راه بردن شروع بشه.

اما علاقه ي كيارش به هواپيما از اونجا شروع شد كه دو ماه قبل برا اولين چكاپ چشم برديمش پيش چشم پزشك. اونجا روي صفحه مانيتور يك هواپيما بود كه كيارش بايد بهش نگاه ميكرد و خانم دكتر چشماش رو معاينه ميكرد اما از اونجايي كه اين گل پسر من به شدت ترسيده بود طبق معمول فقط جيغ و داد و گريه ميكرد و چشماش رو بسته بود، اون روز به هر زور و ضربي بود با همكاري سه نفر ديگه دست و پاهاش رو گرفتيم و خانم دكتر چشماش رو معاينه كرد و اما در انتها كه كارش تموم شده بود با كيارش صحبت كرد و گفت اينجوري اصلا نميشه ادامه داد. دفعه ي بعد اگر اومدي و پسر خوبي بودي و اين هواپيما رو نگاه كردي و گذاشتي من كارم رو بكنم، يه دونه عين همين هواپيما كه رو مانيتور مي بيني رو بهت ميدم.

اون موقع كيارش هنوز خوب صحبت نميكرد. اين جريان گذشت تا دو روز بعدش اين جمله رو تو ماشين از كيارش شنيديم: "خاله همينا" اين رو چند بار تكرار كرد تا من بالاخره فهميدم كه منظور از "همينا" همون هواپيماست، يه خورده فكر كردم سريع گرفتم كه چي ميخواد بگه گفتم خب مامان ديگه چي ميگفت خاله(منظورش همون خانم دكتر چشم پزشك بود)؟ دوباره تكرار كرد: "خاله همينا، دفه بد" = خاله دفعه ي بعد هواپيما ميده. فكرشو كنيد چقدر از شنيدن اين جمله از دهن گل پسرم و اينكه چه خوب حرفهاي خاله چشم پزشكه رو يادش مونده ذوق كردم و لذت بردم.

همين شروعي شد براي علاقه ي شديد اين پسر كوچولو به هواپيما. ديگه از اون روز توي تلويزيون، روزنامه ، كتاب، آسمون و هرجاي ديگه كه هواپيما مي بينه سريع هيجان زده ميشه و با داد و فرياد ميگه هواپيما. انقد به اين مقوله علاقه مند شده كه برا خودش خيالبافي هم ميكنه.، مثلا مداد رنگيش رو ميذاره بين شصت پاش و انگشت كناريش و تو هوا تكون ميده ميگه : هواپيما. يا مثلا دو تا خلال دندون رو به شكل به علاوه روي هم ميذاره و ميگه :‌ هواپيما و ....

NadaPenny.com Free Image Hosting

NadaPenny.com Free Image Hosting

NadaPenny.com Free Image Hosting

تاريخچه ي علاقه اش به ماشين پليس هم از اونجايي شروع شد كه اولين بار يه ماشين تو خيابون ديد كه ظاهرش بابقيه ماشين ها فرق داشت. روي سقفش چراغ داشت و نور ميزد و آژير هم ميكشيد. اين شد كه توجهش به اين ماشين جالب هم جلب شد و بعد از توضيحات مامان و بابا متوجه شد كه به اين ماشين بامزه ميگن ماشين پليس

NadaPenny.com Free Image Hosting

الان ديگه همدم و همبازيه روز و شب پسرك اين ماشين ها و هواپيماهاش هست. هر روز صبح يكي از اين همبازيهاي دوست داشتنيش رو با خودش ميبره مهد كودك و دوستاش رو هم تو بازي با اين وسيله ها سهيم ميكنه.

چند شب پيش كه عموي بابا مرتضي(عمو فرامرز) مهمون ما بود يه باند فرودگاه برا كيارش كادو آورد:

NadaPenny.com Free Image Hosting

فرداي اون شب اين بازيچه هاي تازه رو بايد با خودش به مهد ميبرد و چون ماشين هاش كوچولو بود ، نميتونست همه رو بغل كنه آخر سر پنج تا ماشين كوچولوش رو گذاشت تو يه دونه كيسه فريزر و با خودش برد!

اينم همينجا اضافه كنم كه علاوه بر ماشين و هواپيما عروسكاي پشمالو مخصوصا خرسي و مي مي ني(عروسك ميمون قهوه اي رنگ كه به دليل شباهتش به يكي از شخصيتهاي محبوب كتاب داستانهاي كيارش، اسمش شده مي مي ني) مواقع خواب يا موقعي كه گل پسر داره س دي هاشو مي بينه بايد در مجاورتش باشند:

NadaPenny.com Free Image Hosting

اين همدم ها و همبازي هاي جديد همه جا يار و همراه كيارش هستند تو ماشين در راه رفتن به مهد كودك، تو خيابون تو خونه و ... عكس پايين رو امروز صبح دمه در مهد كودكش گرفتم، پسر طفل معصومم به لطف ترافيك بسيار شديد روزها و شبهاي قبل از عيد نوروز و يك ساعت و ربع تو ماشين موندن، به اين حالت دراومد:

NadaPenny.com Free Image Hosting


پي نوشت ۱ : درآمدن دندون ۱۷ام مزيدي بر علل ناآرومي هاي گل پسرم هست كه به تازگي خودش رو نشون داد.

پي نوشت ۲ :‌ حال و هواي مهدكودك كيارش هم بهاري شده و دو روز پيش برا بچه ها سفره ي هفت سين پهن كردن و عكاس مهد كودك با سفره از تك تكشون عكس انداخت.

 

سخت اما شدني

دست نوشته هاي من هميشه حاوي خبر اولين هاي كيارش بوده، اولين نشستن،‌ اولين ايستادن، اولين قدم برداشتن، اولين كلمه گفتن و ... اما اين بار ميخوام از يه آخرين بنويسم، از يه آخريني كه برا كيارش خيلي سخت بود و برا من هزاران هزار بار سخت تر ، اونم چيزي نيست جز پايان وابستگي كيارش به شير مادر و آخرين شير خوردن ها.

از 23ام بهمن ماه اين تصميم بزرگ رو گرفتم و برنامه از شير گرفتن رو شروع كردم، اول از شير روز شروع كردم. اولين روزي كه كيارش رو از مهد آوردم خونه ازم شير خواست،‌ به زبون خودش " جي جيا"، باهاش صحبت كردم و گفتم مامان جون از اين به بعد جي جي فقط براي خواب شبه، وقتي همه ي چراغا رو خاموش كرديم و رفتيم تو اتاقت. اون وقت ميتوني جي جي بخوري.

عكس العملش چي بود؟ يه خورده غر غر و بد اخلاقي و بعد ساعت 6:30 بعد از ظهر اومد سراغم،

گفت : ماماني چراخ خاموش( چراغا رو خاموش كنيم) ،

بهش گفتم : چرا؟

گفت: بيم بوخوابيم( بريم بخوابيم)

اونوقت بود كه شصتم خبردار شد كه اين وروجك ميخواد منو گول بزنه كه به جي جي برسه. بازم با مخالفت من روبرو شد و سرش رو با غذا و خوراكي و بازي گرم كردم تا شب شد و موقع خواب به مرادش رسيد. 14 روز با اين حالت سپري شد و هر روز كه ميگذشت مخالفتهاي گل پسرم كمتر ميشد و به همون شير موقع خواب شب و يك بار بيدار شدن شب تا صبح راضي بود.

 اين وسطا دو تا پنج شنبه جمعه كه تو خونه بود خيييييييلي اذيت شد و برا خوابهاي ظهرش حسابي گريه زاري كرد و بالاخره تسليم مامان ميترا شدو با كتاب خوندن و بغل شدن و راه رفتن و آهنگ گوش كردن، خوابيد.

از روز پنج شنبه5ام اسفند تصميم گرفتم كه ديگه شير شب رو هم قطع كنم و به اين وابستگي خاتمه بدم. هرچند برا خودم خييييييييييييييييييلي سخت بود و اصلا نميتونستم تصور كنم و كه اون لحظه هاي آرامش كيارش رو تو بغلم از خودم بگيرم، ولي با قوانين زندگي و علم پزشكي نميشه جنگيد و بايد پذيرفتشون.

پنج شنبه شب اولين شبي بود كه ديگه از شير قبل از خواب كيارش خبري نبود، شب موقع خواب پسر طفل معصومم طبق روالي كه بهش عادت كرده بود و اومد و طلب جي جي كرد و در كمال ناباوري با مخالفت مامان مواجه شد. خيلي شب سختي بود و اصلا براش قابل قبول نبود كه شير شب هم ازش گرفته بشه، از ساعت 12 شب كه رفتيم تو اتاق تا حدوداي 1 صبح يكسره گريه ميكرد و فرياد ميزد و بعد از اون هم تا نيم ساعت فقط هق هق داشت و بالاخره با بغل کردن هواپيما و ماشين پليساش خوابش برد.

از فرداي اون روز اولين روز قطع كامل وابستگي كيارش شروع ميشد و خوشبختانه از شبهاي بعد شدت اين گريه كمتر شد و كم كم به شرايط عادت كرد.

امروز 6امين روزي هست كه پسر فهميده ي من ديگه شير مامان رو نميخوره و تونست با اين قضيه كنار بياد. هر چند به شدت بد اخلاق و بهونه گير شده و تحريك پذير، با هرچيزي داد و فرياد و گريه اش در مياد و البته يه كوچولو دست بزن هم پيدا كرده.

طبق گفته ها و شنيده ها اين عكس العملها برا بچه اي كه دو سال با يك منبع آرامش و اطمينان خاطر روزهاش رو گذرونده كاملا طبيعيه و بيشتر از اين نميشه ازش انتظار داشت.

      اولين شير خوردن (۱روزگي-بيمارستان عرفان)                                   و آخرین

NadaPenny.com Free Image Hosting

NadaPenny.com Free Image Hosting

من تحقيقات زيادي رو در زمينه گرفتن از شير انجام داده بودم و روشهاي زيادي رو خونده و شنيده بودم از جمله استفاده از داروهاي تلخ كننده و .... ولي همه جا تاكيد به گرفتن تدريجي شده بود كه خدا رو شكر برا من خوب جواب داد.
به نظر من هر مادر و بچه اي روشهاي مختص به خودشون رو برا اين كار دارن و هيچ روش قطعي رو نميشه تائيدكرد.من به كيارش ميگفتم كه شير مامان مال ني ني هايي هست كه تازه به دنيا اومدن و نميتونن راه برن مثل ياس كوچولو. تو ميتوني مرغ بخوري، ماهي بخوري، گوشت و پلو بخوري و يه عالمه چيزاي خوشمزه ي ديگه ولي اون ني ني ها نميتونن اين غذاها رو بخورن و فقط شير ميخورن.
اين حرفا تا يه حدي اثر كرد. دركنارش كادو هم براش زياد گرفتيم. از اون جايي كه پسركم عاشق هواپيما " به زبون خودش همينا " و ماشين پليس هست ، صاحب دو سه تا هواپيما و ماشين در ازاي نخوردن شير مامان جون شد.
پسر عزيزم اميدوارم بفهمي كه تمام اين برنامه ها برا سلامتي و بهبود وضعيتت هست نه براي راحتيه من. بهترين لحظه هايي كه من با تو داشتم، در آغوش گرفتن يه پسر شيطون بلا و پر جنب و جوش، با آرامش موقع شير دادن بود و اصلا هيچ وقت و هيچ زمان از اين كار احساس خستگي نكردم. ولي صلاح به اينه كه وعده هاي غذايي بيشتر جايگزين بشن و تو بتوني يه مرحله ي ديگه از استقلال رو تجربه كني.

دوستت دارم بيشتر از هر روز و هميشه.