سومين مهر گل پسرم هم در مهد كودك از راه رسيد و اين بار كمي متفاوت با سال هاي قبل. تفاوتش از جهت شباهت ظاهر كلاس ها به مدرسه و پيش دبستاني شدن پسر كوچولو بود. امسال كيارش پيش دبستاني غير اصلي كه تو مهدكودك كيارش بهش ميگن (پيش۲) رو شروع كرد.
روز اول اصلا خوب شروع نشد. علاوه بر عوض شدن كلاس و مربي كه هميشه محرك ناراحتي بچه ها و اضطرابشون هست، اين بار اضطراب جدايي از بابا رضاي محبوب كيارش و برگشتن به محيط قانونمند بعد از ۱۱ روز استراحت و تفريح در شمال هم به بقيه موارد اضافه شده بود.
صبح روز اول با همراهي مامان مهين و بابا رضا و من و بابا مرتضي كيارش از خونه بيرون اومد.
تو خونه كاملا قانع شده بود و تو چهره اش فقط يه نگراني ديده مي شد و اثري از گريه و مقاومت نبود.

اما به محضي كه ماشين رو دم مهد پارك كرديم و پياده شديم ، حال و هواش كاملا عوض شد يه گريه مظلومانه كه دقيقا حس و حال بچه هايي رو به آدم مي داد كه روز اول دبستان رو دارند شروع مي كنند. 

بالاخره حاضر شد بره داخل اما با اين شرط كه منم باهاش باشم و سريع ازش جدا نشم. ده دقيقه اي رو پيشش نشستم و بعد از انجام كلاس بندي هاشون و مشخص شدن كلاسش و مربيش باهام خداحافظي كرد و تونستم ازش جدا شم.
بعد از زيبا ، اين بار پريسا جون مربي پيش ۲ هست كه خوشبختانه صورت بسيار مهربوني داره و فكر مي كنم ميتونه از پس بچه هاي وابسته اي مثل كيارش بر بياد.

اين گاهي خنده ها و گاهي گريه ها رو بايد ديد و تجربه كرد و ازشون گذشت، براي ما مادرها تجربه ناراحتي بچه ها خيلي سخته اما بايد پذيرفت كه اين هم مي گذره : 
