سفر سفر
جالب ترين و كم سابقه ترين بخش اين سفرها، آرامش جاده شمال بود كه صبح حركتمون يعني صبح تاسوعا به ششششششششددددددددتتتت خلوت و دوست داشتني بود!!!!!
طوري كه در كمتر از ۵ ساعت با احتساب يه توقف نيم ساعته رسيديم. و در برگشتمون هم دقيقا ۴ ساعت!!!!!! تو راه بوديم، راهي كه تو اين تعطيلي ها امكان نداشت كمتر از ۸ الي ۹ ساعت طول بكشه.
ساعت ۹:۳۰ صبح (سياه بيشه)(جاده پشت سر پسر كوچولو نشون ميده كه همه چي آرومه)

بهتر از اين قضيه اينكه هواي شمال هم بسيار عالي بود، نسيم خنك، آفتاب مطبوع و اكسيژن خالص و هيچ خبري از اون بارونهاي سيل آساي هفته ي قبلش نبود! اجاي همه ي اونايي كه نبودند خالي.
تو دو روز عزاداري پسر كوچولو با مفاهيم جديدي مثل طبل زدن يا به قول خودش (آقا طبليه) و آواز خواندن البته اين تعبير كيارش از نوحه خواني هست، آشنا شد. به دليل استقبال شديدش از طبل، بابا مرتضي يه طبل كوچولو براش گرفت كه فقط دو ساعت مهمون خونمون بود و بعد از اون پاي پسر كوچولو از يه طرف طبل وارد شد و از طرف ديگه خارج گرديد![]()
تو اين سفر به دليل مدت زماني كه داشتيم ، خدا رو شكر فرصت خوبي براي پسركم مهيا شد تا از طبيعت استفاده كنه،
ساحل زيباي خزر

خصوصا گشت و گذار تو باغ بابا رضا كه جزو برنامه هاي هميشگيش هست
:

يه كم كل كل با ياس خانوما چاشني هميشگيه دور هم جمع شدنامون بود. از اونجايي كه اين دختر عمو و پسر عمو دقيقا همه چيز رو عين هم ميخواستن در نتيجه در جايي كه از همه چيز جفت وجود نداشت نميشد حضور پيدا كرد. عاشق هر دو تاشونم![]()
![]()
و اما جا داره اينجا از سفر شيرازمون هم بگم كه اين دفعه گل پسر كوچولو بسيار خوب تو هواپيما با مامان ميترا همكاري كرد و در تمام طول سفر تقريبا نشسته بود و كمربندش رو بسته بود و خبري از بهونه گيري هاي دفعات قبل نبود. تنها چيزي كه شايد باعث نگراني ميشد بلند بلند صحبت كردنش بود، انگار احساس ميكرد به خاطر صداي موتور من خوب صداش رو متوجه نميشم و در تمام طول راه يك بند با صداي شبيه به داد صحبت ميكرد![]()
شهر من از فراز آسمانها(۲۴ام آبان ماه)
و پسر كوچولويي كه از اون بالا دنبال خونه ي مادر ميگشت![]()

تو اون چند روز شيرازموندمون هم حسابي با مادر (كه كيارش خيلي خيلي دوسش داره) سرگرم بودن و اكثر اوقاتش رو تو حياط با مادرمهربون ميگذروند.
ارگ كريمخاني


(کیارش 1روزه)